علی اصغرم

علی جان آب هنوز خجل است از روی ماهت.از فرای دست پدر چه دیدی که چون کبوتر پر گشودی.

اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود.



:: برچسب‌ها: علی اصغر , اب , کبوتر ,
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 11 / 9 / 1390
خدا

 

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه مرا برای خودم میخواهد نه خودش.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه فقط وقت بیکاریش یاد من نمی افتد.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه میتوانم از یکی دیگرپیشش گله کنم,بگویم که گله دارم.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه همیشه پیشم میماند و مرا تنها نمیگذارد,دوست داشتنش ابدی است.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه میتوانم احساسم را راحت به او بگویم,نه اصلا نیازی نیست بگویم,خودش میتواند نگفته حرفم را بخواند.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه به من میگوید دوستم دارد و دوست داشتنش را مخفی نمیکند.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکه تنها کسی است که میتوانی جلویش بدون اینکه خجل شوی گریه کنی و بگویی دلت براش تنگ شده.

خدا را دوست دارم,به خاطر اینکهمیگذارد دوستش داشته باشم وقتی میدانم لیاقت انرا ندارم.

خدا را دوست دارم,به خاط اینکه از من میپذیردکه بگویم,خدا را دوست دارم.

بی پناهم من,امانم میدهی

نور میخواهم,نشانم میدهی

بی تو در این کوچه ها در یوزه ام

تا بیایی در فراقت روزه ام



:: برچسب‌ها: خدا , دوست دارم , لیاقت , راحت ,
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 5 / 9 / 1390
ابا صالح(عج)

 

خسته ام مولا

یا ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش
نجف رفتی کاظمین رفتی کربلا رفتی یاد ما هم باش
مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر و مادرت زهرا
به دیدار قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش
زیارت نامه که می خوانی بر مزار آن تربت خاموش
به دیدار قبر بی شمع مجتبی رفتی یاد ما هم باش
بغل کردی قبر مادر را ، جای ما هم او را زیارت کن
به دیدار نینوا رفتی یاد ما هم باش

شب جمعه کربلا رفتی یاد ما هم کن چون زدی بوسه
کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش
بزن بوسه جای ما روی فرق عباس و اکبر و اصغر
سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش
به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه
برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش
نماز حاجت که می خوانی از برای فرج مسجد کوفه
دعا کردی از برای فرج ، التماس دعا یاد ما هم باش
شدی مُحرم در مراسم حج ، یا مَنی رفتی یاد ما هم باش
به هر جا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

محمد جواد بستانی راد



:: برچسب‌ها: اباصالح , التماس دعا , مهدی , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 4 / 9 / 1390
ندامت من

 

 


 

دل زود بــاورم را ، بـــه کــــرشـــمــه ای ربودی

 

چــو نـیــاز مـا فـزون شـد ، تـو بـنـاز خود فزودی

 


بـه هــم الـفـتی گـرفـتیم ، ولـی رمــیــدی از مـا

 

مـن و دل هـمان کـه بـودیم و تـو آن نـه ای که بودی

 


مـن از آن کــِشـم نـــدامـت کــه تـرا نــیـازمـودم

 

تــو چــرا ز مــن گـریــزی کــه وفـــایــم آزمودی

 


ز درون بُــــود خــــروشــم ولـی از لــب خـمـوشــم

نـه حـکــایـتی شـنـیـدی نــه شــکـایـتـی شــنـودی . . .



:: برچسب‌ها: کرشمه , الفت , ندامت , شکایت ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 4 / 9 / 1390
برگ پاییزی

 

 شبیه برگ پاییزی،پس از تو قسمت بادم

خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ، و این یعنی در اندوه تومیمیرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

و برق نا امیدی بر سرم یکریز می بارد   

چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگی هایم

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم

خداحافظ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی

خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ،بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ،بدون من یقین دارم که می مانی!!!



:: برچسب‌ها: خداحافظ , تنهایی , ناامیدی , غزل خوانی ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 7 / 9 / 1390
روزگاری...

 

روزگاري رازِ زيبايي زنبق ها را نمي دانستم!
دستم به دستگيره دل سپردن نمي رسيد!
چشم چکامه هايم ضعيف بود!
پس با عينکِ عشق به آسمان نگاه کردم!
به باغ و بلوغِ بوسه و بي حصاريِ آواز!
به پولکِ‌ سرخ ماهي تُنگ!
به چهره ام در آينه تَرَک دار!
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کُره درسِ جغرافيِ دبستان است!
دانستم که کليدِ تمام قفلهاي ناگشوده دنيا،
همه اين سالها در جيب من بود و بي خبر بودم!
دانستم که مي شود با يک چوب کبريت،
خورشيدِ عظيمي را در آسمان روشن کرد!
دانستم که گذشتن از گناهِ روزگار آسان است!
بخشيدنِ خشمِ شعله بر پَرِ پروانه
و آمرزشِ زنبورهاي گزنده عسل آسان است!
حالا از پَس همين عينک به زندگي نگاه مي کنم!
در پَسِ همين عينک چشم به راهِ تو مي مانم!
در پسِ همين عينک مي گريم
و روزي،
در پَسِ همين عينک خواهم مُرد!
آي!
قاريانِ خاموشِ گريه هاي من!
ديگر از دوريِ دستها و ستاره ها زاري نکنيد!
من در تب و تابِ اين ترانه هاي تنهايي،
به جاي تمامِ شما گريه کرده ام!



:: برچسب‌ها: روزگار , راز زنبق , گریه , ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 2 / 9 / 1390